توهمات پلیده ....

افکار ملانکولی و جرقه ای که فقط مخصوص مخ ِ خودمه و یه جورایی ابراز اعتراض به بشوک هست ، پس کسی به خودش نگیره ......

توهمات پلیده ....

افکار ملانکولی و جرقه ای که فقط مخصوص مخ ِ خودمه و یه جورایی ابراز اعتراض به بشوک هست ، پس کسی به خودش نگیره ......

۶۳


همچنان زمین گردست و من هم نفس میکشم

دیگه حسه نوشتن نیست

یه قرار میتینگ هست که داش مسعود میگه اگه تائید کنه منم اینجا میگم که شما ها هم بیاید

میایید دیگه؟

خوب همین ...خدایی حوصله ندارم

۶۲

 


 

نمیدونم قبلا گفتم یا نه :

 یکی از کارایی که من دوست دارم نگاه کردن به مردمه ، البته نه اون نگاهی که یه لحظه فکرتون بهش رفت ، رفتارها و حرکتاشون برام خیلی جالبه ؛ولم کنن یه صندلی میذارم پیشه آقا پیری و صبح تا شب به این و اون نگاه میکنمالبته به صورت نامحسوس - مثلا یه روزنامه میگیرم جلو صورتم و وسطش رو 2 تا سولاخ مشتی میکنم -(البته من گ و ه بخورم اگه بخوام این کارو بکنم )

 به جونه همون کاهویی که همیشه خاکارو روش میریزم نگاهام از قصد نیست ، فقط رفتاره آدما برام جالبه از اون بچه ایی که دماغش آویزونه گرفته تا اون پیره زنی که شبیه یومعکوس شده ، آقاااااا جوووووون دوست دارمممممممم ، میفهمیییی؟ آخه اگه میفهمیدی که بهم فضول نمیگفتی نامرووووووت

هزار بار گفتم این فضولی نیست اما هیچکس گوش نمیده ، حتی زنه محترمه داییم برام یه صندلی گذاشته بود جلوی پنجره تا اوقات فراغتم رو کناره پنجره سپری کنم مارو میگی اون روز مردیم از خنده اونها هم حسابی سوء استفاده کردن و من رو مسخره کردن منم کم نیوردم و رفتم نیم ساعت جلو پنجره کشیک دادم  .

از من میشنوید یبار امتحان کنید خیلی حال میده اگه هم شانس داشته باشید صحنه های خنده دار هم زیاد داره اما شده که بعضی وقتا دلم برای بعضی ها کباب شده و دلم خواسته گریه کنم ، از این همه تضادی که تو جامعه اس حالم بهم میخوره ، از نگاه های مردمهای پایین تر از خودم شرم دارم خجالت میکشم ، باورتون نمیشه که حتی بعضی وقتا خودم رو قائیم میکنم که من رو نبینن – چیه؟ احساس کردید من خلم؟آره؟ - دلم میخواست به همه کمک کنم به همممممه ، به اون دخترایی که 2 سانت شلوار بالاتر از مچشون با یه جورابه کلفت و مانتو کمری میپوشن و موهاشون رو فرق وسط! باز میکنن و حس میکنن آخره خوشتیپن یا به اون پسرهایی که یه تالیا دستشون میگیرن و دم به ساعت با تناش ور میرن و فکر میکنن آخره کلاسن یا به اون بچه ایی که کناره اسباب بازی فروشی سیخ شده یا زل زده به بستنی یه بچه دیگه یا اون پیرمردی که با اون موهای سفید و کلاه کاسه ای مشکیش منتظره ماشینه یا اون پیرزنی که با چادر گل منگولیش تو صف وایساده ،،،،،،،، دلم میخواد به همه کمک کنم ، خسته شدم بس که معذب  - معزب؟ موزب؟ - بودم ، وقتی تو خیابون یا ماشینم نگاه های مردم برام سنگینه ، دلم میخواد بزنم به کوه و دشت یه جایی که اگه قراره آدمی باشه مثله خودم باشه تا عذاب نکشم.

.

.

.

اخلاقم بد شده نه؟ دیگه نمیتونم سنگ باشم یا حتی وانمود به سنگدلی کنم ؛ دلم زود میشکنه ، اما هنوز که هنوزه به قوله اطرافیانم خودخواه و مغرورم ، نمیدونم شاید این چیزایی که گفتم فقط در حد حرف باشه ، اما اینو خوب میدونم که خیلی ها این حسه دلسوزیه من رو دارن اینم میدونم که اینجور آدما باید دائما جلوی چشم باشن تا به یادشون باشم

.

.

.

راستی این تعطیلی ها خوش میگذره؟ به من بگی نگی خوش گذشت اما کلا از عید و عید بازی از بچگی هم بدم میومده ، از مسافرت خونوداگی هم بدم میاد چون همیشه یکی پیدا میشه که بهت بچسبه اما اگه با رفیقت باشی دیگه میدونن تخته خوابت پره   نمونه اش همین مسافرتی که رفتیم برادرزاده ی دوسته بابام از اون اول پیچید تو پای ما تا آخرش ، درسته هوامو داشت تو همه کار اول من بودم بعد اون ؛اول به من غذا میداد بعد خودش میخورد ، اول تخت برای من اشغال میکرد بعد خودش – که سره همین تخت چه بزن بزنایی داشتیم- اول من دستشویی بعد خودش .... اما از این که یکی مثله سایه همه جا باهام باشه بدم میاد ؛ بابام هم که دیگه این آخری ها رگش داشت منفجر میشد بجای اینکه به اون تذکر بده به من اخم میکرد

.

.

.

حالا هرچی ...آرزو میکنم زودتر این تعطیلی ها تموم بشه و برم دنباله کارم

الان هم تازه از حمام اومدم و باید برم سرم رو خشک کنم

خودم هم نفهمیدم چی نوشتم اما فکر نکنم زیاد تعجب کنید چون به چرت و پرت های من دیگه عادت کردید