توهمات پلیده ....

افکار ملانکولی و جرقه ای که فقط مخصوص مخ ِ خودمه و یه جورایی ابراز اعتراض به بشوک هست ، پس کسی به خودش نگیره ......

توهمات پلیده ....

افکار ملانکولی و جرقه ای که فقط مخصوص مخ ِ خودمه و یه جورایی ابراز اعتراض به بشوک هست ، پس کسی به خودش نگیره ......

۵۷- عکس من و بشوک و سلی


دیشب رفته بودیم تفلد

تفلد یکی از دوستای دوستم

تفلده فوق العاده بیکلاااااس ، مسخررررره و چرررررتی بود

چند تا از بچه های نتی رو هم از طرف خودم دعوت کردم ولی شانس اوردم نیومدن مگه نه کلی سه میشد

یه مشت آدمه درودهاتی ریخته بودن اونجا هی قر میومدن و مسخره بازی در میوردن

آدم یادِ رفتار و حرکات آدمای عصر حجر میوفتاد از تیپشون گرفته تا غذا خوردنشون عینه این دله هاااا بودن

کم مونده بود اون وسط خودم رو از دست اینا جرررررر بدم

منو باش فکر میکردم نسل اینجور آدما منقرض شده ....

به دررررک اصلا به من چه بابا

به قول خاله ام نه اینکه خودت خیلی تفه ایی هی هم اینو اونو مسخره میکنی....

والا نه اینکه خودم خیلی باحالللللللم ؟؟!!

خدا همه گناهای خاله ام رو بیامرزه ماشاالله خیلی حالیشه...

.

.

.

حالا از اونا که بگذریم میرسیم به همسایه عزیز و فوق العاده های کلاس ما

این یارو همسایه ما یه بچه 18 - 19 ساله داره که چند روزه من رو اساسی جررررررررر دادند

اتاقامون تو یه ردیفه از طول در نتیجه پنجره هامون هم تو همون ردیفه!

حالا این جوجه فنچ ما مثل اینکه تازه سلن دیون رو کشف کرده همش سلن گوش میده

کاش حداقل ترانه های متفاوت گوش میداد اما ماشاالله انقدر متنوعس! که فقط یه ترانه شو گوش میده

وااااااااااااای به جاااااااااااااااان خودم راست میگم

شاید باورتون نشه صبح که میشه همینطوری پشت سر هم ترانه "مای هرت ویل گو" رو ریپیت میکنه

من چون بیشتر صبحا خونه ام از این تایمش خبر دارم اما احتمالا سانس ظهر وعصر هم داره

تازه یه بار هم یه سی دی رو با نخ براش فرستادم دم پنجرش تا اونو بذاره ، که برگشت گفت باشه بعدا گوش میدم!! و باز کاره خودشو ادامه داد

ااااای آدم ک..نش میسوززززززه ، منم از حرسم رفتم براش حالم بده ی بنیامین رو گذاشتم واقعا که خودم حالم داشت بهم میخورد

تازه چند ساعت بعدش اومد گفت میشه سی دی بنیامین نت رو بدی به من آخه مال من خرابه

خدایی اگه جای من بودید از دست این همه آدم باحااااااااال واند همه چیز که اندازه کاکتوس هم نمیفهمن چیکار میکردید؟

( خاک تو سر کاهو کنم)

.

.

.

.

اینم عکسی از پلیده ، عجوزه ای ندیده!! و بشوک و سلی جون

توجه:

این سه عکس هم زمان توسط یک عکاس حرفه ای شکار شده

که عکس بشوک و سلی جون وقتیه که برای اولین بار من رو دیدن

 

                                              

 

دیدید چه نااااززززززززززم من اون لنگ چشمم که آبیه رو خیلی دوس دارم بخاطر همین هر کی تو چت رنگه چشمام رو میپرسه میگم آآآآبیییییییه

 

 

۵۶-خاطره ای از یک خیارشور ادیب ....


خوب اوندفعه از یه ترشی خاطره تعریف کردم حالا نوبت این خیارشورس که این هم ادیبه

اینا فکر کنم خواهر برادر هستن (هه هه هه )

حالا تو بگو ج من میگم بیجنبه

فکر کنم اگه ولم کنن ، تا آخر دنیا هر چی آدم ادیب و سرکه ایی میارم اینجا و خار مادرشون که هیچ تمام زوایای بدنشون رو میارم جلو چشاش ...

از اندر خم این جنبه بگذریم که بدجوری داره اندرش در میاد! (لووول)

.

.

.

به نام خدایی که خواب و رویا را هم خلق کرد! (لووول)

روزی از خواب بیدار شدم ، احساسه غریبی داشتم ، گویی چیزی در من سنگینی میکرد!

نمیدانم چرا آنقدر بزرگ شده بود ؛ من حتی شرم دارم اسمش را بیاورم اما امید میرود که آیندگان که این دفتر خاطرات من رو میابند منظورم را بفهمن

آری ، آنقدر شوکه شده بودم که تا 3 ساعت از تخت خواب بیرون نیامدم و همش در فکر بودم چه خورده ام که در این مدت کم انقدر رشد کرده! در صورتی که رشد تدریجی ست

البته در دوران طفولیت و مدرسه چیزهایی از بقیه به صورت مخفیانه شنیده بودم که میگفتن اگه رشد آدما هم مثل اون! بود الان ما غیر از برج میلاد کلی برج داشتیم ( گفته شده که پروژه برج میلاد 100 سال پیش برنامه ریزی شده بوده ، اگه اینطور نبوده پس اینا از کجا میدونستن؟)

- البته این رو هم اینجا اضافه کنم که اگه سرعت تحلیل آدما هم مثل اون! بود کلی شلیل وا رفته رو دستمون می موند-هه هه هه

در همین افکار بودم که به خوابی عمیق فرو رفتم که بی شباهت به رویا نبود

خواب دیدم که خواهر بی حیام از حمام بدون هیچ پوشش اسلامی در را بروی من گشود ، من درجا انفکتوس زدم!

در ادامه دیدم که خواهرم به دست راستم اشاره کرد و گفت دوستان بجای ما و لبخند زنان از کنارم گذشت

حالا من مانده بودم و دستم ؛ من تا به آن لحظه از دستم فقط برای خوردن و نوشتن استفاده کرده بودم و از مزایای دیگر آن خبر نداشتم ...

- به دلیل دلایل امنیتی و اینکه من نمیخوام بگم که بچه مثبت بهش یاد داد که چیکار کنه از ادامه خاطره مرا معزور بدارید باشد که خدایتان بیامرزدتان -

.

.

این خط آخری که نوشته بود :

وقتی ازخواب برخیزیدم! حسی داشتم که خیلی بی حسم کرده بود دیگر احساسه سنگینی نمیکردم اما حس ِ دیگری بر من هجوم آورده بود

.

.

.

.

برج هایی که اگه بهشون اجازه میدادی برج بشن :

برج ممل

برج شایان

برج مالیاتی ( به دلیل مارمولک بودن صاب برج اسمی منحرف کننده انتخاب میکرده)

البته باید این رو بگم که این برج ها در زمینه ک...س یابی فعالیت میکردن نه مخابراتی

.

.

بزرگا من این رو دیروز نوشتم اما زیاد باهاش حال نکردم به خاطر همین خیلی سریع پیچوندمش و تمومش کردم

اصلا هم دلم نمیخواست آپش کنم و از اونجا که اینجا غیر از چرت و پرت چیزِ دیگری گفته نمیشه انتشارش! دادم تا یه روزی به خودم و افکارم بخندم ....

 

۵۵-لیستی از دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی ها !


بالاخره طلسم این موضوع عجیب غریب شکسته شد ؛من که آخر نفهمیدم بهزاد اینارو برای چی میخواد....

ولی خوب چون من برای درخواستش احترام قائلم میگم ...

یه جورایی مثل اسم فامیل شده (لووول)

از اینا خوشم میاد ----->

رنگ : قرمز ، زرد و نارنجی کلا رنگای گرم

غذا : ماکارونی دراز! (لوول)

میوه : شلیل

فصل : زمستون و پائیز

ورزش : رزمی و کوهنوردی ، بیشتر ورزش هارو دوست دارم

ماشین : بی ام و البته تو خواب (هه هه هه)

حیوون : گربه و ببر

کشور : اسپانیا ، چین ، مالزی ،بعضی از کشورای عرب

اشیا (لوووول) : تخت

گل : زنبق و رز سفید بیشتر گلها رو دوست دارم هرکدوم که خوش بو باشه

فیلم : پرفشنال ، کیل بیل ، گاد فادر وخیلیهای دیگه

اسم پسر (لووول) : پارسا

اینم یه سری چیزایی که خوشم میاد :

شکلات ، شب ، کارتون بنل (لوول) ، برف ، رقص ،خرید البته از جیب بقیه (لووول)،عاشق شهر های جنگلی! وساحلیم چون آب و درخت رو خیلی دوس دارم در کل طبیعت رو دوس دارم، از ابرها و ماه هم خیلی خوشم میاد شده ساعتها نشستم نگاشون کردم ، نقره ،خطر ، کتک خوردن (لوول) خدایی خوشم میاد خووووب ، از لیز خوردم بقیه هم خیلی خوشم میاد (هه هه هه )

بابا خیلی سخته ... دیگه نمیدونم چی رو باید بگم ... اگه چیزه دیگه ایی هم هست بگید تا جواب بدم

من اصولا از جواب دادم خیلی خوشم میاد مخصوصا اگه تستی باشه (هه هه هه)

از اینا بدم میاد -------->

رنگ : قهوه ایی

غذا : پیتزا ، واقعا متنفرررررم

میوه : طالبی

فصل : تابستون

ورزش : کشتی

ماشین : ماتیز و ماکسیما هووووق

حیوون : سوسک ( البته این جزو حیوونا نیست)

کشور : افغانستان ، عراق ، آلمان (هه هه هه )

اشیا : کتاب

گل : خر زره (هه هه هه )

فیلم : خط قرمز (لووول)

اینم یه سری چیزایی که بدم میاد :

آدمای دورو و دروغ گو و بی ادب و بی جنبه (لوول)، آفتاب ، فوتبال علی الخصوص علی دایی که وقتی میبینمش حالم بد میشه بس که آدم کنسیه با این همه پولی که داره ،زنش رو مربی گریم ما درستش کرد ییییییییک آدم خسیسیه بد میره ماله زنش مزدا میخره کره خخخخر اونم چون ماله خودشه براش خریده مگه نه دسته بیلم بهش نمیداد، بشوک

.

.

.

بدلیل اینکه احتمالا نظری درمورد شخص شخیص بنده ندارید این پست رو بدون نظر گذاشتم

.

.

.

آخ که چقدر بده آدم ضایع بشه

انقدر برنامه چیده بودیم ماله امشب

ر...یدن تو کارامون و مجبور شدیم به تمرگیم تو خونه

 

۵۴-ادامه خاطره ای از یک ترشی ادیب ...


اصلاحیه ندانم کاریه ملازده ( مثل همون غرب زده عمل میکنه ولی خلاف جهت) ! :

عجب ریدمانی خورد به کامنتدونی

یه لحظه یاده ملاهای وزارت ارشاد افتادم با اون سانسورهای بجا و درستشون (لوول)

به ما نیومده با متانت باشیم (هه هه هه ) حاج آقا رو از تو فیلتر برداشتم (لوول)

حالا میتونید راحت باشید

اما اگه این دفعه مجبور بشم نظرات رو با تائید میذارم

درضمن من فهمیدم ممل کینگ کنگ کیه ....

.

.

.

*** این خانوم خودکار همرنگ بلاگ ما نتونست گیر بیاره ، بخاطر همین با خودکار مشکی نوشت ...

.

نمیدانم چرا آقای دزد هر لحظه قرمزتر از قرمز میشد گویی فضای خانه خیلی گرمتر از گرم بود! (لوول)

یک آن به خودم آمدم که مهمان حبیب خداست ؛ خیلی سریع در را بستم و آقا را بسمت مبلمان! رهنمایی کردم

بگمانم آقا را با میخهایی از غیب به زمین میخ کرده بودن زیرا که از جایش تکان نمیخورد

فرض گرفتم که احساس غریبی میکند ، بخاطر همین خودم به پیش رفتم تا شاید یخهایش آب شود

همانطور که میرفتم متوجه شدم که همراهم میاید انگار که من آهنربا بودم ومیخهای!(میخ- لوول-) آقا را جذب میکردم و خود از این موضوع خبر نداشتم

به هر زحمتی بود آقا را بروی مبلمان نشاندم و گفتم:

من میرم براتون چای گرم کنم ، شما هم راحت باشید

در همین لحظه بود که آقا لب به سخن گشودن و ما را منور ساختن که:

آبجی ما خودمون تو کاره گرم کردنیم ، شما بشینید کنار ما بقیه اش با ما!

من منظورش را نفهمیدم اما از این موضوع که آقا آبدارچی باشد خیلی نگران بودم! (هه هه هه )

خلاصه اینکه از ما اصرار بود برای چای ریختن و از آقا انکار برای چای ریختن!

افکار رویایی از هر سو بر من هجوم می اوردن ، یعنی میشه که بشه؟

اما من دلم میخواست که مرد رویاهایم آبدارچی نباشد......

- به دلیل برخی از مسائل ادبی ، شخصیتی و جنبه ایی! چند ساعتی چشماتون رو ببندید-

69

xx

69

xx

.

.

.

حالا چشماتون باز کنید

.

خلاصه اینکه آن شب خاطرات زیادی بر جای جای من گذاشت :

1- ک....س پاره (شرمنده)

2- بچه ناخواسته

3 - طرد خانه (طر شدن از خانه)

4- بی پدر بودن بچه

5 - منتظر ماندن در خانه (هه هه هه)

.

.

.

به قول بعضی از بلاگ نویسا:

نتیجه اخلاقی:

تو خونه تنها نباش اگه تنها بودی برهنه نباش اگه برهنه بودی در رو برای کسی باز نکن اگه در رو باز کردی خر نشو اگه خر شدی کا..دوم رو فراموش نکن اگه اونم فراموش کردی بدون که خیلی ندید بدیدی

نتیجه غیر اخلاقی :

چرا بهش راه دادی؟ (لوول)

نتیجه بهداشتی :

به حمام بیشتر اعتماد کن ( هه هه هه بی نمک)

.

.

.

ورژن خیارشورش هم در حال احداثه!

.

.

.

.

بهزاد به جان من نباشه به جان کی کی یکم! قول شرف میدم که پست بعدی همونی باشه که گفتی.(لوول)