توهمات پلیده ....

افکار ملانکولی و جرقه ای که فقط مخصوص مخ ِ خودمه و یه جورایی ابراز اعتراض به بشوک هست ، پس کسی به خودش نگیره ......

توهمات پلیده ....

افکار ملانکولی و جرقه ای که فقط مخصوص مخ ِ خودمه و یه جورایی ابراز اعتراض به بشوک هست ، پس کسی به خودش نگیره ......

۶۱-باقی تا نهایت


بازم من اومدم خودم به خودم خیر مقدم میگم هر کسی هم از اومدنم خوشحال نیست به من مربوط نیست از طرفی هم اومدن من به اون مربوط نیست - لووول-

.

.

یعنی مخخخخخخم تیلیت شد تا پسورد اینجا یادم اومدااا

دیروز رفتم سراغ مطلبای قبلیم واقعا که غرق در -  یا شاید تو - جهالت بودم ، اراجیفی نوشته بودم که الان به سالم بودن مغز خودم در دیرینه شک ورزیدم

کاری به گذشته ندارم به نظر من آدم باید تو زمان حال زندگی کنه هرچی هم گذشته باید بیخیالش شد حالا ما هم به نوعی قزمیت بودن زمان قدیم خودمون رو ندید میگیریم

کلی میگم ؛ تو این مدت که نبودم خیلی انسان ِ خوب و شریفی شدمنه کسی رو اذیت کردم نه سر کار گذاشتم نه نقشه های هچل هفت کشیدم به نوعی الان پاک ِ پاکم یه چند ماهی هم هست که با جنس اجنبی ! هم تریپ رفاقت و... ندارم - غیر از یه نفر که دورا دور با هم دوستیم و2 فصل یه بار هم دیگه رو میبینیم -؛ نمیدونید چه صفایی داره که وقتت فقط ماله خودت باشه و الکی به پای این و اون تلف نشه ؛ نمیدونم شاید به خاطر این عوض شدم که همه چیزمو تو یه مدت کوتاه از دست دادم ؛ اما خودم رو که نمیتونم گول بمالم هنوز که هنوزه وقتی با خودم خلوت میکنم میبینم نه زندگی همینه تا زنده هستی باید خوش باشی ؛ خوشگذرونی هم از نظر من هر روز با یکی وقت گذروندنه ؛ اما بعضی وقتا که حسابی میرم تو فاز معنوی با خودم میگم چی میشد اگه من از ته دل مومن بودم و انقدر در برابر ِ هر پسری ریلکس نبودم؟

حالا هر چی ...

.

.

.

خیلی دودل بودم که دوباره بیام اینجا بنویسم ؛ به گفته ی یکی از بزرگان : دیگه الانه وبلاگ و مخصوصا چت جای آدمای قزمیت -  دور از جون – شده ؛ منم تا حدودی حرفش رو تائید میکنم ؛ حدودشم بخاطر وجود ِمن و اندکی از دوستانه . من میگم اینجا بهترین جا برای خورده تیکه های اعصاب و گفتنه حرفهای نگفتس . پس چرا نیام؟مگه قراره تریپی بین ِ ما باشه که نگران با کلاس بودن یا نبودن کسایی که میان اینجا باشم؟

.

.

.

حسابی خودم رو با کلاس مشغول کردم تا دیگه فکرای بد تو ذهنم نیاد بعضی وقتا از ساعت 10 که میرم بیرون تا 8 -9 برنمیگردم وقتی هم که میام خسته و کوفته ولو میشم این وضعیت رو خیلی دوست دارم ؛ همین که دیگه وقتی برای فکر کردن ندارم.

آهان یه چیزیییییی ...دیروز صبح که داشتم میرفتم پیشه دوستم یه پسره برگشت گفت پاشنه هات رو بخورم!!!! اون لحظه به عمقش فکر نکردم اما الان فهمیدم که بعضی ها واقعا لیاقتشون فراتر از خوردن پاشنه نیست ؛ دیگه همه شخصیتشون رو گرفتن تو دستشون و با دیدنه یکی میدن بهش تا لهش کنه ؛ البته برای من زیاد مهم نیست که طرف پیشه من خرد بشه اما همیشه از اینکه آدما با کاراشون خودشون رو کوچیک میکنن مخالفم ؛ مثل آدم هم میشه برخورد کرد بدون اینکه ملتمسانه رفتار کرد ؛ همیشه از آدمایی که به پای کسی میوفتن بدم میومده با اینکاراشون نه تنها دل آدم رو بدست نمیارن بلکه بیشتر از خودشون میرونن چون با این کارشون تو ذهن آدم یه انسانه ضعیف و عاجزی رو تداعی میکنن.

.

.

.

چند وقت هم هست که حینه اعصبانیت نه میتونم سر کسی داد بزنم نه دری وری بهش بگم ؛ خیلی برام جالبه اگه از تو هم منفجر بشم دوباره به آرومی حرفم رو میزنم طوری شده که با این رفتارم طرف سوء استفاده هم میکنه و صداشو بالاتر میبره و فکر میکنه حق با اونه ؛ اما من دیگه برام مهم نیست طرفم تو چه حال و هوایی ِ .

.

.

.

شاید ازاین به بعد از روزام بگم ؛ آخه دفتر خاطراتم به طرزه فجیعی لو رفت و آبروی من رو برد بخاطر همین آویزونه اینجا شدم

.

.

.

خوب من تغییراتی رو که کردم تقریبا گفتم ؛ خیلی دلم میخواد بدونم اونایی که قبلا به این بلاگ میومدن الان چیکار میکنن ؛ پس بهم بگید اگه هم سکرته به آی دیم بفرستید

راستی ممل کینگ کنگ دستت رو شد فهمیدم کی هستی ؛ خیلی کلکیها پسر

درضمن از الان هم به یه سری از آدمای خاص که میومدن اینجا و بدتر از من اراجیف میگفتن بگم که اگه  میخواین دوباره مثل قدیم خوشمزه بازی دربیارین جای دیگه ای رو پیدا کنین ؛ البته احتمال اینکه جای دیگه ای لونه کرده باشن زیاده اما ما از الان گفتیم که جایی برای شکایت نباشه.

.

.

.

دیگه فکر نکنم مثله قدیما بتونم مثاله یک خوره ی اصیل آپ کنم ؛ اما 2-3 روز یه بار رو شاید بتونم بدونه اینکه آپ کنم یه سرو گوشی آب بدم و به دوستام سر بزنم و خوشحالشون کنم

خوب دیگه داره دیرم میشه مگه نه یه عالمه چیز میز میخواستم بگم

*** دکوارسیون اینجا رو هم بعدا عوض میکنم ***

 

 

۶۰


(امروز ۲ تا پست دادم برید حالشو ببرید)

خوب دیگه قصه ی ما به سر رسید هیچ کس به پلیده نرسید (لووول)

تاریخ انقضاء ما هم بالاخره رسید

میخوام باهاتون جدی صحبت کنم :

واقعا از بلاگ نویسی خسته شدم ، فکر نکنم دوباره هم شروع کنم

تا الان هم هیچ دلیل منطقی و قانع کننده برای ادامه کار پیدا نکردم جز اینکه این مدت بیکار بودم و دنبال سرگرمی

حالا بعضی ها که بلاگ قبلی من رو میشناسن به نام تریبون آزاد میگن آرررره جونه خودش الان میره یه جا دیگه خراب میشه

نه بابا خدایی از من و دوستم که پنهون نیست خوب بشما هم میگیم ، بلاگ قبلیه با دوستم بودم منم الکی جو گیر شدم و خودم رو با نام تریبون آزاد چپوندم اون تو

اما تا این لحظه کسی نفهمید که ما 2 تا بودیم

الان هم خیلی وقته که دوستم در بلاگش رو بسته البته من هم دیلیتش کردم بلاگم رو ؛ خوب اسمشو نمیشد گذاشت بلاگ چون اصلا حال نمیکردم چیز میز بنویسم

یعنی بیشتر حال میکردم که برم تو نظرات بقیه گند بزنم و بیام...

بعد این شد که آویزونه این یکی بلاگ شدم هی کسشعر تحویل ملت عزیز! دادم ، البته ملت گرامی هم کم ندادناا

بعد از این هم فکر نکنم دوباره از این گوه خوریا بکنم اگه هم خواستم بخورم پاستوریزشو میخورم

خیلی دلم میخواست کارایی که هرروز میکنم یه جا بنویسم تا وقتی یکم عقل اومد تو کلم به خودم بخندم که عجباااا چه گ..هی بودیمااا

شاید هم اینکارو کردم ؛ اصلا شاید همین جا رو تغییر دکوراسیون دادم ، نمیدووونم ، همه چیز به شرایط خودم بستگی داره ، اگه گشادتر از اینی که هستم شدم که از همینجا تک تکتون رو میبوسم و ازتون خداحافظی میکنم اگه هم نه که دوباره میام خراب میشم ...

تنها مشکلی که وجود داره اینه که همتون دیگه من رو تقریبا میشناسید و اگه بخوام از روزام تعریف کنم کلی بهم میخندید و اوسگلم میکنید (هه هه هه)

اگه رفتم ( که این از محالاته -لووول-) حتما به همتون سر میزنم البته این دفعه دیگه با سر و مثل ندیدبدیدا! نمیام مثله بچه آدم با پا و با متانتی که راسته کار خودمه میام

ما که غیر از چندتاتون افتخار پیدا نکردیم که روی چو ماهتون که همانند قمر بنی هاشم نور افشانی میکنه رو ببینیم اما اگه یه زمانی میتینگ پیتینگی یا هر ک..س بازیی راه انداختید ما رو هم خبر کنید که خدمتتون شرف یاب بشیم!

خلاصه هر چی بود کلی حال به ما رسید! چه از اونایی که سعی داشتن نونشون رو بچسبونن ، چه اونایی که رگه غیرتشون واسه ما تالاپ تلوپ میکرد و چه اونایی که میخواستن ما رو به آنچه که نیستیم تشبیه کنن.

خوب دیگه اشکاتون رو پاک کنید ، قرار نیست که از رو زمین محو بشم ؛ من همین جام پیش شما ؛ هیچ کدوم از کاراتون بر من پوشیده نیست(لوول)

خداحافظی ازتون نمیکنم چون من از پیشه شما ها قرار نیست برم ، من فقط این بلاگ رو ترک میکنم آخه دیگه دوسش ندارم

ک ن: دیدید بعضی ها که میخوان بلاگشون رو ببندن کلی منتشون رو میکشن که نهههههههه تو رو جونه ننت نروووو بچه ها بهت احتیاج دارن (هه هه هه)؟؟

شما لطف کنید از این ک...سخل بازیا در نیارید

خودم اگه احساس کردم داره میخاره دوباره میام

اما اگه اومدم میخوام اینجارو دفتر خاطرات برقی بکنم

یه جایی که کاملا خصوصی باشه

نمیدونم اصلا هر چی شد الان نمیتونم در مورد دوباره اومدن یا نیومدنم تصمیم بگیرم

چون حاجیه خانومتون برنامه هاش شروع شده

حالا فکرای بد نکنیدا .... اگه دوباره اومدم میفهمید که چیکارا میکنم

خوب دیگه حالا همه برید جلو آینه بعععععععععد یه ماچ آبدار طوری که تمام آینه تفکی (هه هه هه) بشه از خودتون بکنید

پس تا بعد .....

همتون رو دوست دارم

اگه یه زمانی خواستم بیام براتون آف میذارم پس اگه میخواین باخبر بشید آی دیمو ادد کنید

قربونه همه شادن (زیاد جو گیر نشید)

 

۵۹- من اومدم اما نمیمونم ...


نمیدونم چرا احساس کردم میخواین بدونید که بشوک چی شد (لووول)

باهاتون حاضرم شرط ببندم که نصفیهاتون هم نمیتونید بشوک رو تلفظ کنید ، نه خداییش میتونید؟

.

.

واااای یه حسه بدی بهش دارم ، مطمئنم اگه ببینمش بالا میارم ( بسه که اینجا شلیل ملیل دیدم - شلیل همان مذکر هلوس-)لووول

حتی دیگه نمیتونم بهش فکر کنم ، دیشب هی میومد جلوی چشمام ، من هم کله ام رو میکوبندم به بالای تخت تا از ذهنم بپره

نمیدونید چه فکرای مزخرفی کردم تا به اون فکر نکنم

چه فکرایی؟ بگم؟ باشه میگم

1- به اینکه واقعا این ممل مثل کینگ کنگه؟

2- بچه مثبت و اوشگول واقعا 2 تا هستن ؟که این یکی خیلی فکرمو مشغول کرده بود؛ وقتی هم تو بلاگشون 2تا اسم دیدم احساس کردم لر شدم! به خودشون هم بس که گفتم فکر کنم کچل شدن.

3- این آقا بهزاد پسر کدوم پدر مقدسیه؟

4- به این شومبوس گومبولیا که خودشون رو رو نمیکنن

5-به اون یارو بلاگ نویسه که هی خالی میاد برای ملت که چطوری میتونم یه روز حقشو بذارم در ک..نش

بقیه افرادی که میان خیلی عادی ومحترمانه برخورد میکنن اینایی که فکرمو مشغول کردن خیلی غیر عادی "ان"!! (هه هه هه)

حالا نیاین واسه ما شاخ بشید هی لیچار تحویلمون بدیدا مخصوص آقای گوریل انگوری ملقب به کینگ کنگه گنگ

چی میگم باباااا قرار بود از بشوک بگم

هیچ وقت یادم نمیره اون اوایل که با هم دوست شدیم

من خخخخخر گفتم 2 روز میذاریمیش سر کار و بیخیالش میشیم

اما اون خیلی 3 پیچ بود ؛ هر وقت باهاش میرفتم بیرون باخودم میگفتم خدا کنه با یکی دیگه دوست بشه و بیخیال من بشه

هی گذشت و گذشت و من هم با وجودش کنار خودم ساختم ، برام یه عادت شده بود

تا چند وقت پیش هم میگفتم وای نکنه بره با یکی دیگه دوست بشه ( خاک بر سر کاهو کنم )

در صورتی که خودم هر کاری میخواستم میکردم و وقتی باهاش روبرو میشدم خودم رو میزدم به خری که عاشقشم

شایدم بودم اما عاشق که نه یه 3 درجه پائین تر

اوایل که میدیمش میگفتم

وااای چرا این، این ریختیه

وااای چرا مثل معتاداس

واااای چرا انقدر مسخره حرف میزنه

واااای چرا انقدر بی کلاسه

وااای چرا چرا چرا

یه مدت نظرم بهش عوض شد یعنی ازش خوشم اومد اما باز برگشتم به خونه ی اول

حالا یکی نبود به ما بگه آخه احححمق مگه زورت کرده بودن که باهاش بمونی

چکار میشه کرد اخلاق من اینطوریه مثله گربه با موشا بازی میکنم

اما همه چیز تموم شد ... با توام علی بالاخره راهم رو انتخاب کردم ، با خودم که فکر میکنم به این نتیجه میرسم که از هیچ لحاظی لیاقت من رو نداشت

چه از لحاظ فکری ، چه از لحاظه قیافه ... نه علی ؟ تو که 2 تا مون رو دیدی و اخلاقامون دستت اومده بگو ...

حالا دنبال یه زندگی بهترم نمیخوام منتظر باشم که خوده زندگی بیاد سراغم

دوباره خودم رو نشون میدم البته نه دیگه به آدما فقط به خودم

میخوام به خودم حالی کنم که چقدر ارزش دارم و اینکه لیاقتم بیشتر از این حرفاس .....

۵۸


دیشب مادر یکی ازدوستای دوسته دختر خاله ی دوستم!(لوول) رفت ( حالا کجاش بماند- هه هه هه-)

- خجالت بکش پلیده ، اصلا موقعیت شناس نیستیاا-

یه روز تفلد یه روز مرگ ... خیلی جالبه ها

.

.

تا حالا انقدر درموردش فکر نکرده بودم ، چرا ماها فکر میکنیم که مرگ فقط برای همسایه مونه نه خودمون؟

امروز ظهری خاکسپاری بهشت زهرا رفته بودیم ، تمام بدنم به لرزه افتاده بود ( شاید بخاطر ویبره گوشی بوده -لووول-)( وجدان ممل کینگ کنگ! : هااااان ای پلیده باز تو مسخره شدی؟)

- آخه من موبایلم کجا بوده که ویبره هم داشته باشه خوش به حال ممل که از هر چیز یه عالمه داره-

تو غسالخونه(!) رفتید ؟ تمام بدن آدم سست میشه ، مردن به سن نیست ، من همیشه فکر میکردم وقتی آدم پیر میشه میمیره اما اونجا .... ( عجب کوته مغزی بودمااا)

برای اولین بار ترسیدم خیلی هم ترسیدم ، خودم رو گذاشتم جای اونا واااااااااااای خدای من

بدترین صحنه اون موقع بود که گذاشتنش توی قبر ، تو اون چاله های عمییییق ، من که نزدیک بود سکته بزنم

من خیلی از مرگ میترسم خیلی زیاد .....

.

.

.

اما حالا چی؟؟؟

وقتی میگم همه ی ما سیب زمینی هستیم هی بگید نه

انگار نه انگار همین صبح تو جو مرگ و جسد وقبر بودیم

کلی قول و قسم که ای خدا من از این به بعد خوب میشم

دیگه کسی رو اذیت نمیکنم

دیگه حرفای بد نمیزنم

دیگه کارای بد نمیکنم

دیگه کسی رو مسخره نمیکنم

دیگه دیگه دیگه

حالا دیگه هیچی حالیم نیست

بیخیال کی به کیه اینجا هرکی به هرکیه

اینجا قانون جنگل حرف اول رو میزنه

اینجا برای اینکه کم نیاری باید کثیف باشی

اینجا اگه بخوای تیکه پاره نشی باید گرگ باشی

حالا با این وضعیت کی میاد کارای خوب خوب کنه؟

اوووووووووووه این قول ها شکسته شد تا زمانی که یکی دیگه بره زیر خاک

شاید نفر بعدی من باشم اما دیگه اون موقع کار از کار گذشته و اونموقع است که یکی دیگه شایدم تو، داری با خدا قول وقرار میذاری .....

.

.

واقعا خاک بر سر کاهو کنم با این اخلاقای بادیمون! (هاااان؟ چی گفتم؟)

.

.

راستی دیشب به من کلی خوش گذشت انقدر زیاد که از ذوقم خوابم نمیرفت

البته امروز خیلی قشنگ از همه جامون درومد