توهمات پلیده ....

افکار ملانکولی و جرقه ای که فقط مخصوص مخ ِ خودمه و یه جورایی ابراز اعتراض به بشوک هست ، پس کسی به خودش نگیره ......

توهمات پلیده ....

افکار ملانکولی و جرقه ای که فقط مخصوص مخ ِ خودمه و یه جورایی ابراز اعتراض به بشوک هست ، پس کسی به خودش نگیره ......

۵۴-ادامه خاطره ای از یک ترشی ادیب ...


اصلاحیه ندانم کاریه ملازده ( مثل همون غرب زده عمل میکنه ولی خلاف جهت) ! :

عجب ریدمانی خورد به کامنتدونی

یه لحظه یاده ملاهای وزارت ارشاد افتادم با اون سانسورهای بجا و درستشون (لوول)

به ما نیومده با متانت باشیم (هه هه هه ) حاج آقا رو از تو فیلتر برداشتم (لوول)

حالا میتونید راحت باشید

اما اگه این دفعه مجبور بشم نظرات رو با تائید میذارم

درضمن من فهمیدم ممل کینگ کنگ کیه ....

.

.

.

*** این خانوم خودکار همرنگ بلاگ ما نتونست گیر بیاره ، بخاطر همین با خودکار مشکی نوشت ...

.

نمیدانم چرا آقای دزد هر لحظه قرمزتر از قرمز میشد گویی فضای خانه خیلی گرمتر از گرم بود! (لوول)

یک آن به خودم آمدم که مهمان حبیب خداست ؛ خیلی سریع در را بستم و آقا را بسمت مبلمان! رهنمایی کردم

بگمانم آقا را با میخهایی از غیب به زمین میخ کرده بودن زیرا که از جایش تکان نمیخورد

فرض گرفتم که احساس غریبی میکند ، بخاطر همین خودم به پیش رفتم تا شاید یخهایش آب شود

همانطور که میرفتم متوجه شدم که همراهم میاید انگار که من آهنربا بودم ومیخهای!(میخ- لوول-) آقا را جذب میکردم و خود از این موضوع خبر نداشتم

به هر زحمتی بود آقا را بروی مبلمان نشاندم و گفتم:

من میرم براتون چای گرم کنم ، شما هم راحت باشید

در همین لحظه بود که آقا لب به سخن گشودن و ما را منور ساختن که:

آبجی ما خودمون تو کاره گرم کردنیم ، شما بشینید کنار ما بقیه اش با ما!

من منظورش را نفهمیدم اما از این موضوع که آقا آبدارچی باشد خیلی نگران بودم! (هه هه هه )

خلاصه اینکه از ما اصرار بود برای چای ریختن و از آقا انکار برای چای ریختن!

افکار رویایی از هر سو بر من هجوم می اوردن ، یعنی میشه که بشه؟

اما من دلم میخواست که مرد رویاهایم آبدارچی نباشد......

- به دلیل برخی از مسائل ادبی ، شخصیتی و جنبه ایی! چند ساعتی چشماتون رو ببندید-

69

xx

69

xx

.

.

.

حالا چشماتون باز کنید

.

خلاصه اینکه آن شب خاطرات زیادی بر جای جای من گذاشت :

1- ک....س پاره (شرمنده)

2- بچه ناخواسته

3 - طرد خانه (طر شدن از خانه)

4- بی پدر بودن بچه

5 - منتظر ماندن در خانه (هه هه هه)

.

.

.

به قول بعضی از بلاگ نویسا:

نتیجه اخلاقی:

تو خونه تنها نباش اگه تنها بودی برهنه نباش اگه برهنه بودی در رو برای کسی باز نکن اگه در رو باز کردی خر نشو اگه خر شدی کا..دوم رو فراموش نکن اگه اونم فراموش کردی بدون که خیلی ندید بدیدی

نتیجه غیر اخلاقی :

چرا بهش راه دادی؟ (لوول)

نتیجه بهداشتی :

به حمام بیشتر اعتماد کن ( هه هه هه بی نمک)

.

.

.

ورژن خیارشورش هم در حال احداثه!

.

.

.

.

بهزاد به جان من نباشه به جان کی کی یکم! قول شرف میدم که پست بعدی همونی باشه که گفتی.(لوول)

۵۳- پارتی بروبچس بلاگ نویس


قرار بود از چیزای که خوشم میاد بگم اما چه کنم که این مهمونیه فوق العاده ضربتی بود

به امید پروردگار عالم هستی پست بعدی رو به خودم اختصاص میدم

با عرض پوزش از جناب بهزاد خان...

راستی این ترشی ادیبه ما هنوز خودکار نخریده به محض اینکه خرید خبرتون میکنم ....

 

بالاخره این اوشگول لارج شد و یه مهمونی ترتیب داد اونم چه مهمونییییی

یه باغ گرفته بود 10 کیلومتر اونور تر از کوهی که پشتش با بچه مثبت زندگی میکردن ، خودش که آخرش گفت باغ ممل کینگ کنگ گیناس

آخه این ممل خیلی پولداره ، تو کار خرید آدماس (لوول) 20 تومن میده هواکش میتکونه!! الان هم رفته عراق ، میخواد ببینه هواکش خارجیها هم از همون ور میچرخن که هواکش داخلیا میچرخن.

مونا و سارا که همون اول تیر خلاص رو زدن و گفتن کلاس ما خیلی بالاتر از این حرفاس عمرا ک..نمونو اونور هم نمیچرخونیم

خلاصه اینکه من و میترا با هم قرار گذاشتیم که بریم و از اونجا که ما دسته بیلم نداریم چه برسه به ماشین دست به تنبونه! علی شدیم و کلی التماس که اون 2 تا فرقونت رو به ما قرض بده

اونم چون نمیخواست بیاد مهمونی با هزار ناز وافاده فرقوناشو به ما داد ؛ ده هزار بار به این شهرام موش مرده گفته بودم برام یه خر بگیرااا اونم 20 هزار بار گفته بود بروی دو چشمان و یکدانه بینی ام ...

زرتی پریدیم سوار فرقونا شدیم اما هیچ کس نبود که هولش بده اااااااااااااااااااااه ؛ داشتیم نامه مینوشتیم به بهزاد که بیاد کمک که دیدیم اون یکی علی با دوستش زرتشت با عجله دارن میان طرفمون

کلی ذوق کردیم و راه افتادیم علی و زرتشت خیلی قوی اند - احتمالا زیر دست افشین بودن - تازه هر روزم به روز میشن ( جوووونه خودشون -لوول-) خیلی تو راه خوش گذشت جاتون واقعا خالی بود

تاززززه سر راه هم کسخل مالیاتی رو دیدیم مالیاتشو نداده بود دولتم مجبورش کرده بود تو بیابون ایستگاه صلواتی بزنه

راستی مرصاد هم دیدیم داشت با دوستاش میومد اصلا به ما هم محل نذاشت آخه میخواد سال دیگه کنکور بده از الان هم ژست روشن فکری به خودش گرفته

همینطوری که میگفتیم و میرفتیم یهو یه 206 نقره ای از جلومون ووووووووویررررژژژژژ گاز دادو رفت ؛ فکر کنم بچه مثبت بود آخه تو خط تهران- بهشت کار میکنه (هه هه هه)

اصلا گذر زمان رو حس نکردیم تا به خودمون اومدیم دیدیم داره شب میشه بخاطر همین مسخره بازی و فرقون بازی رو گذاشتیم کنار و مثل چهار تا اسب دویدیم (لووول) تا رسیدیم...

تقریبا آخرای مهمونی بود شهرام هم حسابی خر ها رو داغ کرده بود اما هی میگفت باباااااااا ما اینجا خر داغ نمیکنیم این بوقلمونه بابااااااااااااااا

رفتیم تو جمع بچه ها از دور خوده خوده حامد رو دیدم که هی موهاشو میکشید و میگفت گدددددددددددددددی زززززززززززدس؟؟؟ ، دلم یه لحظه براش سوخت آخه این همه منگل تا حالا یه جا ندیده بوده (لوول)

محمد رضا هم بود داشت دوست ِ دختر و دوست دختر و دوست ِ پسر و دوست پسر!!! به هم جوش میداد

دیگه کیو! کیو ( انگار فیلم جنگیه ) دیدم؟؟!!!

آهاااان بهمن هم بود یه قورباغه دستش گرفته بود و هی باهاش قر میداد آخه فکر میکرد که ممکنه شاهزاده خانم قورباغه باشه ( امیدوارم داستانشو بلد باشید)

توحید هم بود رفته بود تو بحر آدما و فکر میکرد به روزگار به گذر زمان به همه چیز آخه خیلی فکوره

شهیاد هم تشریف داشت اما با هیچ کس حرف نمیزد اخه خیلی گرانبهاست حیفه حرفاشو به ما ارزونی کنه

مسعود هم یه حافظ دستش گرفته بود هی غیب میگفت! و تخمین میزد که در آینده چه گوهی قراره بشیم

یه سری دیگه از بچه ها هم بودن که فقط دست میزدن و چون اینجا کامنت نمیذارن من اسماشونو نمیدونم

خیلی خوب بود

اخر سر هم بچه مثبت همه رو به بهشت دعوت کرد اما چون اوشگول گفت من مهران هم میارم همه چیز کنسل شد و دیگه اومدیم خونمون

همین .... تموم شد.

 

۵۲-خاطره ای از یک ترشی ادیب ...


سر ورقی! - توضیحات داخل پرانتز فقط برای روشنتر شدن جمله اضافه شده

به نام خدایی که شب را آفرید و مرد را هم بعد از شب آفرید! (هه هه هه)

اکنون که این قلم را در دست گرفتم ، یاد خاطره ایی افتادم که بی شباهت به این قلم نبود! اما خیلی قطور تر و خوردنی تر (لووول)

آن شب بسیار شب بود (یعنی خیلی تاریک بود) و پر از برکات شب و شب کشی ( شاید منظور همان ناز کشی) و من خیلی چیزها در آن شب ِ پرکشش! آموختم

طبق معمول بعد از خوردن شام به همراه رویاهای دوست داشتنی؛ رفتم حمام تا شاید بتوانم جای خالیه رویاهام رو پر کنم ! (لوول)

من در این مسائل خجالتی ام حتی از این قلم هم خجالت میکشم تا زمان سپری شده در اون مکان رو بازگو کنم

نمیدانم چند ساعت متوالی و پر احساس در حمام گذشته بود که صدای زنگ در، من را از اون حالت روحانی خارج ساخت

آنقدر هول بر من مستولی(!) شده بود که همانطور مثل آن روزی که از آنجای مادرم چشم گشوده بودم به سمت در رفتم

نیمی از در را گشودم اما مابقی را شخصی برایم هول داد و پرید داخل

به گمانم دزد بود و من باید درجا انفکتوس میزدم اما نمیدانم چرا او به جای من این کار را کرد

شاید من اشتباهی به خانه ی او آمده بودم اما نه من 3 سال است که به همین جا می آیم ....

.

- خوب از اینجا به بعد خودکار خانوم تموم شد تا اوشون برن خودکار بخرن شما باید منتظر بمونید (لووول)

ادامه داره...

.

.

.

.

.

.

خیلی سخته آدم هر روز هی داستان چرت وپرت بگه

مثلا همین خاطره که نصفشو نوشتم هر خطی رو که مینوشتم یه ایده دیگه میومد تو ذهنم و موضوع شو میپیچوندم

میدونید چیه؟ استارت زدن برای من خیلی مشکله وقتی هم اول یه چیز رو مینویسم آخرش رو هیچ وقت نمیدونم چه طوری تموم کنم

بخاطره همین وسط نوشته هام هی تغییر مسیر میدم

میخوام شما هم فعال بشید

تایتل بدید تا چرت بگم؟

.

.

.

راستی بهزاد میخوای فالم رو بگیری یا میخوای ببینی چقدر تفاهم داریم؟ (لووول)

در هر صورت تو پست بعدی از چیزایی که خوش و بدم میاد مینویسم

هر کس هر سوال شخصی داره میتونه بپرسه تا تو پست بعدی همه رو بنویسم ....

.

.

.

واای امروز از آموزشگاه تماس گرفتن که بدو ام برم ثبت نام وااااااای کی حال داره

تو این یک ماه حسابی ول گشتیم بهمون خوش گذشته

ییییییییییک سوژه ای میشهههه خداااااااس

 

۵۱-جواب ِ سوالات ِ پدری


میبینم که این لقبه خدای علما فقط باید به من داده بشه

حالا جوابای صحیح رو بخونید و برام یه کف مرتب بزنید

.

.

1- این کلمه یعنی " بی پدر " جمله ناقصه ست و بقیه شو به دلیل حفظ شئونات نمیگن ؛ و حال جمله کامل این کلمه:

"""" بی پدر عمرا به دنیا نمیومدی """"

توضیحات :

همه میدونید که وسایل لازم برای تولید یه بچه چیه (لوول)

.

2- حالا دلیل اینکه میگن "پدر سوخته" :

"""" پدر سوخته و ساخته تا تو رو بزرگ کرده تنه لش """"

توضیحات:

وقتی یکی به یکی دیگه میگه پدر سوخته فقط منظورش تیکه ی آخر جمله اس " تنه لش" ، که من هنوز که هنوز موندم چرا به جاش میگن پدر سوخته ، شاید به دلیل اینکه بهش گوشزد کنن که از پدرت یاد بگیر سوختن وساختن رو و تنه لشی رو بذار کنار (هه هه هه)

3- اینم چون اگه میخواستن همهشو بگن خیلی وقت گیر میشده خلاصه اش کردن و این هم کاملشه :

""" سگ ِ پدر ما خیلی پدر سوخته اس به پدرت بگو همینطوری بی سگ بمونه """

توضیحات:

این جمله خیلی پیچیده اس چون انواع و اقسام پدر توش به کار رفته شده!

4- و جوا ب سوال آخر:

همانطور که تو خوده سوال هم نهفته اس به پدر هیچ ربطی نداره و این بر میگرده به ذات مورد نظر

.

.

.

.

.

.

اصلاحیه گوه خوری ِ من :

چیه؟ چی شد؟ همتون جا خالی دادید؟ باورتون شد من شبیه عجوزه هام؟؟؟ (هه هه هه )

اگه دردتون میتینگه کنسلش میکنیم ... تمااااام

پس دیگه از اون آفلاینهای مسخره و بهونه های شاخ در بیار برام نفرستید...

.

.

.

.

پست بعدی یه خاطره ست از یک پیر دختر که بدجوری رفت رو مخم تا تمومش کردم