بازم من اومدم خودم به خودم خیر مقدم میگم هر کسی هم از اومدنم خوشحال نیست به من مربوط نیست از طرفی هم اومدن من به اون مربوط نیست - لووول-
.
.
یعنی مخخخخخخم تیلیت شد تا پسورد اینجا یادم اومدااا
دیروز رفتم سراغ مطلبای قبلیم واقعا که غرق در - یا شاید تو - جهالت بودم ، اراجیفی نوشته بودم که الان به سالم بودن مغز خودم در دیرینه شک ورزیدم
کاری به گذشته ندارم به نظر من آدم باید تو زمان حال زندگی کنه هرچی هم گذشته باید بیخیالش شد حالا ما هم به نوعی قزمیت بودن زمان قدیم خودمون رو ندید میگیریم
کلی میگم ؛ تو این مدت که نبودم خیلی انسان ِ خوب و شریفی شدمنه کسی رو اذیت کردم نه سر کار گذاشتم نه نقشه های هچل هفت کشیدم به نوعی الان پاک ِ پاکم یه چند ماهی هم هست که با جنس اجنبی ! هم تریپ رفاقت و... ندارم - غیر از یه نفر که دورا دور با هم دوستیم و2 فصل یه بار هم دیگه رو میبینیم -؛ نمیدونید چه صفایی داره که وقتت فقط ماله خودت باشه و الکی به پای این و اون تلف نشه ؛ نمیدونم شاید به خاطر این عوض شدم که همه چیزمو تو یه مدت کوتاه از دست دادم ؛ اما خودم رو که نمیتونم گول بمالم هنوز که هنوزه وقتی با خودم خلوت میکنم میبینم نه زندگی همینه تا زنده هستی باید خوش باشی ؛ خوشگذرونی هم از نظر من هر روز با یکی وقت گذروندنه ؛ اما بعضی وقتا که حسابی میرم تو فاز معنوی با خودم میگم چی میشد اگه من از ته دل مومن بودم و انقدر در برابر ِ هر پسری ریلکس نبودم؟
حالا هر چی ...
.
.
.
خیلی دودل بودم که دوباره بیام اینجا بنویسم ؛ به گفته ی یکی از بزرگان : دیگه الانه وبلاگ و مخصوصا چت جای آدمای قزمیت - دور از جون – شده ؛ منم تا حدودی حرفش رو تائید میکنم ؛ حدودشم بخاطر وجود ِمن و اندکی از دوستانه . من میگم اینجا بهترین جا برای خورده تیکه های اعصاب و گفتنه حرفهای نگفتس . پس چرا نیام؟مگه قراره تریپی بین ِ ما باشه که نگران با کلاس بودن یا نبودن کسایی که میان اینجا باشم؟
.
.
.
حسابی خودم رو با کلاس مشغول کردم تا دیگه فکرای بد تو ذهنم نیاد بعضی وقتا از ساعت 10 که میرم بیرون تا 8 -9 برنمیگردم وقتی هم که میام خسته و کوفته ولو میشم این وضعیت رو خیلی دوست دارم ؛ همین که دیگه وقتی برای فکر کردن ندارم.
آهان یه چیزیییییی ...دیروز صبح که داشتم میرفتم پیشه دوستم یه پسره برگشت گفت پاشنه هات رو بخورم!!!! اون لحظه به عمقش فکر نکردم اما الان فهمیدم که بعضی ها واقعا لیاقتشون فراتر از خوردن پاشنه نیست ؛ دیگه همه شخصیتشون رو گرفتن تو دستشون و با دیدنه یکی میدن بهش تا لهش کنه ؛ البته برای من زیاد مهم نیست که طرف پیشه من خرد بشه اما همیشه از اینکه آدما با کاراشون خودشون رو کوچیک میکنن مخالفم ؛ مثل آدم هم میشه برخورد کرد بدون اینکه ملتمسانه رفتار کرد ؛ همیشه از آدمایی که به پای کسی میوفتن بدم میومده با اینکاراشون نه تنها دل آدم رو بدست نمیارن بلکه بیشتر از خودشون میرونن چون با این کارشون تو ذهن آدم یه انسانه ضعیف و عاجزی رو تداعی میکنن.
.
.
.
چند وقت هم هست که حینه اعصبانیت نه میتونم سر کسی داد بزنم نه دری وری بهش بگم ؛ خیلی برام جالبه اگه از تو هم منفجر بشم دوباره به آرومی حرفم رو میزنم طوری شده که با این رفتارم طرف سوء استفاده هم میکنه و صداشو بالاتر میبره و فکر میکنه حق با اونه ؛ اما من دیگه برام مهم نیست طرفم تو چه حال و هوایی ِ .
.
.
.
شاید ازاین به بعد از روزام بگم ؛ آخه دفتر خاطراتم به طرزه فجیعی لو رفت و آبروی من رو برد بخاطر همین آویزونه اینجا شدم
.
.
.
خوب من تغییراتی رو که کردم تقریبا گفتم ؛ خیلی دلم میخواد بدونم اونایی که قبلا به این بلاگ میومدن الان چیکار میکنن ؛ پس بهم بگید اگه هم سکرته به آی دیم بفرستید
راستی ممل کینگ کنگ دستت رو شد فهمیدم کی هستی ؛ خیلی کلکیها پسر
درضمن از الان هم به یه سری از آدمای خاص که میومدن اینجا و بدتر از من اراجیف میگفتن بگم که اگه میخواین دوباره مثل قدیم خوشمزه بازی دربیارین جای دیگه ای رو پیدا کنین ؛ البته احتمال اینکه جای دیگه ای لونه کرده باشن زیاده اما ما از الان گفتیم که جایی برای شکایت نباشه.
.
.
.
دیگه فکر نکنم مثله قدیما بتونم مثاله یک خوره ی اصیل آپ کنم ؛ اما 2-3 روز یه بار رو شاید بتونم بدونه اینکه آپ کنم یه سرو گوشی آب بدم و به دوستام سر بزنم و خوشحالشون کنم
خوب دیگه داره دیرم میشه مگه نه یه عالمه چیز میز میخواستم بگم
*** دکوارسیون اینجا رو هم بعدا عوض میکنم ***