-
۶
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 10:17
10 9 8 7 6 5 4 3 2 شمارش معکوس ما هیچ وقت به 1 نمیرسه ... همچنان باید تو این دنیای عوضی جون بکنیم .... از همه بدم میادحتی از زنها که تا به الان بهشون احترام میگذاشتم ... همه ی آدما پست و عوضی هستن ... یا همه باید بمیرن یا من ..... با اون یارو که در حال دوست داشتن ازش متنفر بودم دوباره آشتی کردم ... کلی براش برنامه...
-
۵
شنبه 10 تیرماه سال 1385 15:36
وقتی روزگار باهات چپ می یوفته .... وقتی هیچ کس حرفاتو باور نمیکنه .... وقتی همه فکر میکنن آخر خلافی .... وقتی همه میگن که پرو رو هستی و باید حالتو بگیرن .... وقتی یه آدم آشغال تر از خودت که اعدا (!) میکنه با فرهنگ ِ میگه باید تو رو ادب کنه ....!! وقتی وقتت تموم میشه .... تازه میشی مثل من که نخواسته و ندونسته اوفتادم...
-
۴
جمعه 2 تیرماه سال 1385 22:34
کلی نقشه کشیده بودم تا وقتی رسیدیم خونه یه حال ِ حسابی بهش بدم .... حتی تو ذهنم صحنه اشم تجسم کرده بودم .... آخه میخواستم آخرین قرارمون با یه خاطره ی خوش تموم بشه .... بر پدر بی پدرشون لعنت که تا پامو گذاشتیم تو خونه سایه هاشون سنگینی میکرد .... ازشون بدم میاد مخصوصا از اون دختر عوضی ... دختر خوبیه اما بدبخت تر و ذلیل...
-
۳
جمعه 2 تیرماه سال 1385 11:13
زندگی فقط زندگی سگی .... همه رو گاز بگیر ، هار باش .... .... .... خیال کرده منتشو میکشم .... حالا که خودش میخواد باید پای همه چیزش وایسه ، داغونش میکنم ... دیگه لازم شده که یه خورده خشن عمل کنم ....
-
۲
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 09:39
دوسش دارم در حالی که ازش متنفرم و میخوام سر به تنش نباشه .... اگه میخواد با من نباشه باید بمیره آره زوریه یا من یا نابودی .... حاظرم خودم خونش رو بریزم اما نه ارزش ِ مردن هم نداره .... پس میزارم زندگی وحشی حسابشو برسه ....